هرگاه سخن از هدایت و سبک سورئال در ادبیات فارسی میشود خواه ناخواه تمام ذهنها میرود سوی پرآوازهترین اثر او یعنی بوف کور. این کتاب نه تنها از نامدارترین رمانهای کوتاه فارسی به شمار میرود بلکه میتوان آن را از برجستهترین آثار سبک مدرنیسم و سورئال جهان دانست. بوف کور که از آن به عنوان یکی از مهمترین آثار ادبی قرن بیستم یاد میشود به ۳۲ زبان زنده دنیا ترجمه شده و شهرت جهانی یافته است.
هدایت این شاهکار را هنگام سفرش به هندوستان نوشت. این کتاب سرشار از نمادها و سمبلهای متفاوت است و تحلیلها و تفاسیری که از این داستان میشود، بیشمارند. در وهلهی اول شاید فضای وهمآلود و پرشهای زمانی داستان شما را سردرگم سازد. پی بردن به درونمایهی این داستان کار چندان آسانی نیست چرا که هدایت با استفاده از شیوهی جریان سیال ذهن تلاش کرده بازتابی از ذهن راوی را نشان دهد. اما با بازخوانی این کتاب میتوانیم قطعهها و لایههای جدیدی از آن را کشف کنیم.
درباره داستان
داستان بوف کور در دو بخش روایت میشود. در نگاه اول داستانی عاشقانه به نظر میرسد که به صورت یک تکگویی از زبان روای روایت میشود. راوی بینام داستان، فردی اجتماعگریز است که خود را از دنیای انسانهای احمق و خوشبخت آن بیرون جدا میبیند و آنها را رجاله مینامد. او دنیای رجالهها را رقتانگیز و سطحی مییابد در تلاش است تا جای ممکن از آنها دوری بجویید.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
گويا هميشه اينطور بوده و خواهم بود – يک مخلوط نامتناسب عجيب. …چيزی که تحملناپذير است حس میکردم از همه اين مردمی که میديدم و ميانشان زندگی میکردم دور هستم ولی يک شباهت ظاهری، يک شباهت محو و دور و درعين حال نزديک مرا به آنها مربوط میکرد.
در بخش اول، راوی داستان معشوقهی فرازمینی خود را برای خواننده بازگو میکند. روای که تمام عمر خود را میان چهار دیواری خانهاش گذرانده روزی از پستوی اتاق خویش برای چند ثانیه دختری را میبیند و دل به او میبازد.
عشق چیست؟ برای همه رجالهها یک هرزگی، یک ولنگاری موقتی است. عشق رجالهها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار میکنند پیدا کرد. ولی عشق نسبت به او برای من چیز دیگری بود. راست است که من او را از قدیم میشناختم: چشمهای مورت عجیب، دهن تنگ نیمهباز، صدای خفه و آرام، همهی اینها برای من پر از یادگارهای دور و دردناک بود؛ و من در همه اینها آنچه را که از آن محروم مانده بودم که یک چیز مربوط به خودم بود و از من گرفته بودند جستجو میکردم.
بخش دوم پرش زمانی بلندمدتی را همراه دارد و در این بخش راوی بسیار مریضاحوال است و همانطور که انتظار مرگ را میکشد، سرگذشت خود را برای سایهی روی دیوار مینویسد.
تنها مرگ است که دروغ نمیگوید! حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود میکند. ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که مرا از فربیهای زندگی نجات میدهد، و درته زندگی اوست که مارا صدا میزند و به سوی خودش میخواند.
درباره ادبیات و داستانهای مدرنیسم
مدرنیسم یک جنبش ادبی، هنری و فلسفی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی است که در تقابل با مکتب رئالیسم، به نوگرایی میپردازد.
از ویژگیهای بارز داستانهای مدرنیست که در بوف کور به خوبی روشن است میتوانیم به غیرخطی بودن زمان داستان، تمرکز روی ذهنیت افراد، استفاده از جریان سیال ذهن و تکگویی روای اشاره کنیم. در این نوع داستانها معمولا راوی فردی درونگرا و اجتماعگریز بوده که ارزشهای متفاوتی با جامعه دارد و اکثرا درگیر کابوس و افسردگی است. تمام این ویژگیها به روشنی در این داستان قابل لمس است.
چرا بوف کور را بخوانیم؟
بوف کور بیشک شاهکار صادق هدایت و از بهترین رمانهای کوتاه فارسی است. اگر به کتاب خواندن و ادبیات علاقه دارید هنوز سری به این اثر فوقالعاده نزدید، بهتر است هرچه زودتر اقدام کنید.